پارت سی و هشتم

زمان ارسال : ۳۳۲ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

فصل 17
سه روز مرخصی‌‌ای که نوید برایم رد کرده بود واقعاً عذاب آور بود چون نمی‌‌دانستم باید چه کار کنم. پدرم مرتب مراقبم بود و ازم می‌‌خواست که به فکر سلامتی‌‌ام باشم و ندا ادای مادرهای دلسوز را در می‌‌آورد. چند بار هم نوید با ندا تماس گرفته بود و تلفنی حالم را پرسیده بود و من رنجیده بودم که چرا با خودم تماس نمی‌‌گیرد و بعد هم خودم را قانع کرده بودم که لزومی ندارد حالم را بپرسد وق

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 20

    عالی بود مرسی مرضیه جونم ❤️❤️

    ۸ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    🙏💕

    ۸ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.